دانلود رمان منتهی به خیابان عشق از صدای بی صدا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
راحیل به اجبار و صلاحدید حاج پدرش در شرف ازدواج با پسری است که هیچ شناختی از او ندارد، برادرش رستگار به او قول داده بوده که همیشه پشت و حامی اش باشد ولی اکنون او ایران نیست و راحیل چاره ای جز اطلاعت از پدر ندارد تا اینکه برای مطلع کردن برادرش مخفیانه مجبور به تماس با دوست رستگار می شود…!
خلاصه رمان منتهی به خیابان عشق
با انگشت هایش داشت به صورت منظم روی فرمان میزد. میخواست زنگ بزند حال راحیل را بپرسد. تردیدش دقیقا بخاطر خواب بودن راحیل هم نبود. _بله؟ _خواب بودی؟ _سلام، نه بیدارم. _بهتری؟ _بله. من خوبم. _چرا نگفتی داداشت بیاد خونه؟ راحیل تا فکر کند او از کجا فهمیده دیاکو خودش گفت. _زنگ زدم حالت رو بپرسم گفت خونه نیست. چیز… مجبور شدم بگم چیشده! سکوت راحیل باعث شد دیاکو برای توجیح کردن دوباره با تاکید بیشتری بگوید مجبور شده است. _چرا نمیخواستی بدونه؟_اشکالی نداره فکر کنم خودمم میگفتم بهش.
جواب سوالش را نداده بود. _چرا نمیخواستی بگی بهش؟ _میگفت نیام سرکار خسته میشم الان… شاید دیگه نذاره. حالا فهمید نه تنها زیر حرفش زده بلکه این نیامدن خوب نیست آرام بود خجالتی بود اما باهوش بود. عملا نبودن خانم محمدی را حس نمیکرد با اینکه راحیل نصف هفته را در دانشگاه بودو نصف دیگر را سرکار.از طرفی به رستگار هم حق میداد، خودش هم میدید که در رفت و آمد بین کلاس و سرکار چقدر خسته میشود. اما این ها را هم که میگذاشت کنار باز دلش نمیخواست که نیاید و الان بیشتر از این ناراحت بود تا دلایل دیگرش،
اما انکار میکرد و ریطش میداد به پشتکار و هوش راحیل. _خودت بخوای چیزی نمیگه. اطمینان نداشت این دختر بینهایت حرف گوش کن بود برای مخالفت و یا پافشاری روی خواسته اش. _نمیدونم. _دوست نداری کار کردن تو دفتر رو؟ پرسید اما بعدش پشیمان شد چه میخواست از این دختر. _به هر حال ببین هرچی صلاحه، داداشتم تو راهه. قطع کرد. از خودش ترسید نه از جواب راحیل از نظرش شاید بهتر هم بود که نیاید این چند وقت زیاد از حد دیده بود او را شاید همین ها باعث میشد همچین چیزهایی از ذهنش عبور کند وگرنه …